خاندان بوربون چگونه به قدرت رسیدند؟
- آرزو اعظمی
- 1398/7/14
- 0 دیدگاه
خاندان بوربون، ریشه ای فرانسوی داشتند و با گسترش قدرت خود و حمایت از یکدیگر توانستند علاوه بر فرانسه، بر اسپانیا و پارما و پادشاهی دو سیسیل نیز سلطنت کنند.
خاندان بوربون، یکی از مهمترین خانوادههایی بودند که در بخشهایی از اروپا سلطنت میکردند. این خاندان، شاخهای از دودمان کاپه یا همان کاپتیها (House of Capet) به حساب میآیند و لویی نهم فرانسه را میتوان اجداد تمامی اعضای این خانواده به شمار آورد؛ زیرا ششمین پسر او یعنی رابرت (کنت کلرمونت) به نوعی مؤسس بوربونها محسوب میشود.
کاپتیها از سال ۹۸۷ تا ۱۳۲۸ میلادی بر پادشاهی فرانسه سلطنت میکردند و وقتی نوادگانی که اتصالی مستقیم با خاندان آنها داشتند در سال ۱۳۲۸ منقرض شدند، دودمان والواها (House of Valois) به دنبال پیشینیان خود یعنی خاندان کاپتی به قدرت رسیدند و قانون جانشینی سالیک (Salic Law of Succession) را وضع کردند.
زنان طبق این قانون، جانشینی را به ارث نمیبردند و تخت پادشاهی صرفاً به فرزندان پسر میرسید که اولویت با پسر ارشد یا همان نخستین فرزند پسر بود. در نتیجه وقتی والواها با انقراض وارثان قانونی و فرزندان مشروع پسر در خانواده روبهرو شدند، سلطنت طبق قانونی که خودشان ایجاد کرده بودند به دودمان بوربون رسید و اینگونه بود که بوربونها پادشاه برحق کشور فرانسه شدند.
آغاز و گسترش قدرت خاندان بوربون
رابرت در سال ۱۲۷۲ میلادی با وارث زن فرمانرواییِ بوربون لارشامبو (Bourbon-l'Archambault) ازدواج کرد و این ناحیه در سال ۱۳۲۷ به دوکنشینی فرزند آنها یعنی لویی یکم (Louis I, Duke of Bourbon) تبدیل شد. نام این خاندان نیز از همین ناحیه گرفته شده است.
به مرور زمان، بوربونها بیشتر از طریق ازدواج توانستند قلمروی خود را از این دوکنشینی به سمت جنوب و جنوب شرق گسترش دهند. در عین حال نوادگان جوانتر لویی یکم در غرب از سال ۱۳۲۷ به سِمَت کنت ناحیهی لامارش (La Marche) رسیده بودند و خیلی زود توانستند وندوم (Vendôme) را نیز به املاک خود اضافه کنند.
در واقع لویی یکم، اولین دوک بوربون به شمار میرفت و این عنوان در سال ۱۵۰۳ به شارل سوم از خاندان بوربون-مونپانسیه (House of Bourbon-Montpensier) رسید. نام این خاندان از ازدواج دوک بوربونها با کنتس والواها گرفته شده است. خیانت شارل سوم به پادشاه باعث شد تا تمامی املاک او را در سال فوت او یعنی ۱۵۲۷ مصادره کنند و ریاست خاندان بوربون بعد از او به تبار لامارش-وندم انتقال پیدا کرد.
آنتوان (Antoine of Navarre)، دوک وندم و از سال ۱۵۳۷ رئیس خاندان بوربون بود و از طریق ازدواج با ملکه حاکم پادشاهی ناوار (Kingdom of Navarre) یعنی جین سوم (Jeanne III)، به پادشاهی اسمی ناوار رسید. پسر آنها هانری چهارم در سال ۱۵۸۹ به عنوان اولین پادشاه فرانسه از خاندان بوربون به سلطنت رسید و سایر پادشاهان خاندان بوربون از نسلهای بعدی او به حساب میآیند.
سلطنت بوربون ها
جانشینان هانری چهارم پیوسته از سال ۱۶۱۰ تا ۱۷۹۲ میلادی در فرانسه حکمرانی میکردند. از مشهورترینِ آنها میتوان به لویی چهاردهم اشاره کرد که سلطنت مطلقه را در اروپای غربی به اوج خود رساند تا اینکه رژیم سلطنتی در طول اولین انقلاب به حالت تعویق درآمد. سلطنتطلبان در طول انقلاب فرانسه، لویی هفدهم را به عنوان پادشاه اسمی اعلام کردند اما او هیچگاه حکمرانی نکرد و هنگامی که از دنیا رفت، در حبس خانگی انقلابیون بود.
پس از بازگردانی پادشاهی در سال ۱۸۱۴ به دنبال پیمان چهارجانبه (Quadruple Alliance)، لویی هجدهم به سلطنت رسید. بعد از او نیز شارل دهم پادشاه فرانسه شد که طی انقلاب سال ۱۸۳۰ میلادی (انقلاب ژوئیه) او را از سلطنت برکنار کردند و لویی فیلیپ یکم (Louis Philippe I) از خاندان اورلئان (House of Orléans) را به قدرت رساندند.
نوادگان لوئی فیلیپ نه تنها شامل مدعیان جانشینی تخت و تاج در فرانسه میشدند بلکه از زادگان وارث آخرین امپراطور برزیل هم به حساب میآمدند. شاهزادگان نسل بعدی، دودمان اورلئان-براگانزا (House of Orléans-Braganza) را تشکیل دادند که خاندان سلطنتی برزیلی بوده و ریشهای پرتغالی و فرانسوی داشتند.
البته نباید آنها را با خاندان بوربون-براگانزا اشتباه گرفت که ریشهای اسپانیایی داشته و از ازدواج اینفانته گابریل اسپانیا (Infante Gabriel of Spain) و اینفانتا ماریانا ویکتوریای پرتغال (Infanta Mariana Victoria of Portugal) به وجود آمد. اینفاته، لقبی بود که به فرزندان پسر و اینفانتا به فرزندان دختر پادشاه داده میشد.
سلطنت خاندان بوربون در اسپانیا تا حدودی به این دلیل به وقوع پیوست که چارلز دوم یا همان کارلوس دوم اسپانیا (Charles II of Spain) فرزندی نداشت و آخرین پادشاه خاندان هابسبورگ به شمار میرفت که بر امپراطوری اسپانیا حکومت میکرد. در سال ۱۷۰۰ میلادی، نوادگان همسر لویی چهاردهم یعنی ماریا ترزای اسپانیا (Maria Theresa of Spain)، نزدیکترین خویشاوندان بازمانده از کارلوس دوم بودند.
از طرفی دیگر با اینکه ماریا ترزا (خواهر ناتنی کارلوس دوم) هنگام ازدواج با لویی چهاردهم از حقوق اسپانیایی خود صرفنظر کرده بود، کارلوس دوم در وصیتنامهاش یکی از نوادگان او را به عنوان جایگزین خود انتخاب کرد.
از آنجایی که سایر قدرتها احتمالاً واکنش خوبی به اتحاد بین امپراطوری اسپانیا و فرانسه نشان نمیدادند، کارلوس دوم تصمیم گرفت تا دومین نوهی لویی چهاردهم یعنی فیلیپ، دوک آنژو (Philippe, duc d'Anjou) را به جای پدر و برادر بزرگتر او به عنوان جانشین خود انتخاب کند که با نام فیلیپ پنجم به پادشاهی اسپانیا رسید و خاندان بوربون را در این کشور پایهگذاری کرد.
مطالب مرتبط
بهترین ایرلاین های دنیا در سال ۲۰۲۴ کدامند؟ جعبه سیاه هواپیما، شاهد خاموش و رازگشای حوادث هوایی ترمینال های فرودگاه مهرآباد، صفر تا صد امکانات و پروازهاجنگ جانشینی اسپانیا (War of the Spanish Succession) از سال ۱۷۰۱ تا ۱۷۱۴ میلادی و بین دو خاندان اصلی مدعی سلطنت بر اسپانیا، یعنی خاندان هابسبورگ و بوربون درگرفت. قرارداد اوترخت (Peace of Utrecht)، مجموعهای از پیمانهای صلح است که در نهایت فیلیپ را به سلطنت اسپانیا و آمریکای اسپانیاییزبان رساند اما طبق این قرارداد، فیلیپ میبایست هرگونه حق سلطنت خود و نوادگانش بر فرانسه را رها میکرد.
کارلوس سوم اسپانیا، فرزند ارشد فیلیپ پنجم از ازدواج دوم او بود که در سال ۱۷۳۱ از طرف مادرش دوک منطقهی پارما (Parma) در ایتالیا شد و همچنین توانست طی جنگ جانشینی لهستان (War of the Polish Succession)، پادشاهی سیسیل و ناپل (پادشاهی دو سیسیل) را تسخیر کند.
کارلوس سوم طبق قرارداد میبایست پارما را رها میکرد تا در سطح بینالمللی به عنوان پادشاه سیسیل و ناپل به رسمیت شناخته شود اما در نهایت پارما در سال ۱۷۴۸ و طبق پیمان اکس لا شاپل (Treaty of Aix-la-Chapelle) به برادر او رسید؛ به این شرط که جانشینان آنها بعد از رسیدن به سلطنت اسپانیا یا پادشاهی دو سیسیل باید از پارما صرفنظر کنند.
وقتی کارلوس سوم در سال ۱۷۵۹ پادشاه اسپانیا شد، ناپل-سیسیل را برای فرزند سوم خود به جای گذاشت؛ به این شرط که پادشاهی دو سیسیل و امپراطوری اسپانیا هیچگاه نباید به یکدیگر بپیوندند و تحت سلطنت یک پادشاه با هم متحد شوند.
پادشاهی اتروریا (Kingdom of Etruria) در عصر ناپلئون به وجود آمد. با حملهی فرانسه به شمال ایتالیا، بوربونها تعدادی از سرزمینهای خود را از دست دادند و از آنجایی که فرانسه هنوز به حمایت بوربونهای اسپانیایی احتیاج داشت، پارما را برای جبران این خسارت به آنها تحویل داد.
چندین سال بعد وقتی پارما به همسر ناپلئون، یعنی ماری لوییز داده شد، کنگرهی وین تصمیم گرفت تا دوکنشین لوکا (Duchy of Lucca) را به عنوان جایگزین ایجاد و به خاندان بوربون-پارما (House of Bourbon-Parma) واگذار کند. طبق پیمان پاریس (Treaty of Paris) در سال ۱۸۱۷ میلادی، پارما پس از مرگ ماری لوییز باید دوباره به بوربونها بازگردانده میشد. خاندان بوربون نیز در سال ۱۸۴۷، دوکنشین لوکا را به خاندان هابسبورگ در توسکانی واگذار کردند.
جانشینان قانونی بوربونها بعد از جنگهای ناپلئونی و شکست او دوباره به قدرت رسیده بودند اما طی انقلاب سال ۱۸۳۰ میلادی برکنار شدند. خاندان اورلئان را طی انقلاب سال ۱۸۴۸ برکنار کردند و بوربونهای پارما و پادشاهی دو سیسیل نیز در سال ۶۰-۱۸۵۹ و طی جنبش «وحدت ایتالیا» در دوران خاندان ساوی (House of Savoy) از پادشاهی عزل شدند.
بوربونهای اسپانیا قدرت خود را در سال ۱۹۳۱ از دست دادند اما قانون جانشینی در سال ۱۹۴۷ در این کشور رواج پیدا کرد و به فرانسیسکو فرانکو (Francisco Franco) اجازه داد تا خوان کارلوس (Juan Carlos I of Spain) را به عنوان جانشین خود انتخاب کند. این موضوع به بازگردانی پادشاهی در سال ۱۹۷۵ میلادی در اسپانیا منجر شد.
وحدت و جدایی
جایگاه فیلیپ پنجم اسپانیا به عنوان جانشین هرگز بدون حمایت پدربزرگ او یعنی پادشاه فرانسه، لویی چهاردهم، محکم نمیشد. همچنین پادشاهی خاندان بوربون در ایتالیا تا حد زیادی جایگاه خود را مدیون قدرت بوربونهای اسپانیا بودند.
هارمونی و هماهنگی سلسلهایِ بین فرانسه و اسپانیا به صورت موقت در سال ۲۰-۱۷۱۸ به حالت تعویق درآمد. دلیل آن هم شرکت فرانسه در جنگ اتحاد چهارجانبه (War of the Quadruple Alliance) علیه اسپانیا بود. مرگهای ناگهانی خاندان سلطنتی فرانسه بین سال ۱۷۰۴ و ۱۷۱۴ چنان موقعیتی را به وجود آورده بود که بعد از مرگ لویی چهاردهم، لویی پانزدهم که ۵ سال بیشتر نداشت انتظار جانشینی را میکشید.
فیلیپ پنجم اسپانیا با اینکه از این مقام صرفنظر کرده بود، خودش را بیشتر از اقوام دور او، یعنی فیلیپ دوم (دوک اورلئان) مستحق نیابت سلطنت در فرانسه میدانست. در نهایت با ازدواج پسر پادشاه اسپانیا با دختر نایبالسلطنهی فرانسه، بین این دو کشور دوباره صلح برقرار شد.
پیمان اسکوریال (Treaty of the Escorial) در سال ۱۷۳۳ و پیمان فونتنبلو (Treaty of Fontainebleau) در سال ۱۷۴۳ که گاهی با نام پیمان خانوادگی اول و دوم (Pacte de Famille) نیز شناخته میشوند، به منظور بهبود روابط بین پادشاه بوربون فرانسه و اسپانیا شکل گرفت.
در پیمان خانوادگی سوم که در سال ۱۷۶۱ و در طول «جنگ هفت ساله» بسته شد، فرانسه و اسپانیا متعهد شدند که در مقابل تمامی دشمنان از یکدیگر حمایت و از ایالتهای بوربونها در ایتالیا نیز محافظت کنند.
همکاری بین فرانسه و اسپانیا در طول انقلاب و جنگهای ناپلئونی وضعیت خوبی نداشت و دهههای بعدیِ قرن ۱۹ میلادی نیز مشکلات دیگری را به گرفتاریهای آنها اضافه کرد. فردیناند هفتم اسپانیا در حال تسلیم شدن به لیبرالیسم بود و یکی از شاهزادگان فرانسوی بوربون، نیروهای نظامی خود را در سال ۱۸۲۳ وارد اسپانیا کرد تا هواداران لیبرالیسم را سر جای خود بنشاند اما ۲ اتفاق باعث شد تا اتحاد بوربون نتواند در مقابل آنها دوام بیاورد و هر دو خاندان فرانسوی و اسپانیایی در هم شکسته شوند.
اول اینکه فردیناند هفتم اسپانیا لغو قانون جانشینی سالیک را در سال ۱۸۳۰ اعلام کرد. فردیناند هفتم، فرزند پسری نداشت و این اقدام او به این معنی بود که برادرش (دون کارلوس) نمیتوانست جانشینش شود و دختر بزرگتر او (ایزابلا) که بعد از اعلان لغو قانون جانشینی به دنیا آمده بود، به سلطنت میرسید. بعد از مرگ فردیناند هفتم در سال ۱۸۳۳ اولین جنگهای کارلیست (Carlist Wars) را علیه جانشینی ایزابلا به راه انداختند.
دوم اینکه جانشینان مشروع بوربونها طی انقلاب ژوئیه سال ۱۸۳۰ از سلطنت برکنار شدند و تخت پادشاهی به لویی فیلیپ از خاندان اورلئان رسید. حامیان بوربون، لجیتمیست (Legitimist) و حامیان لویی فیلیپ با نام اورلئانیست شناخته میشدند.
پدر لویی فیلیپ در سال ۱۷۹۳ به اعدام لویی شانزدهم رأی داده بود و از طرفی انقلاب ژوئیه باعث شد تا خاندان اورلئان بیش از پیش در نظر لجیتمیستها نفرتانگیز به نظر برسند و حاضر به قبول کردن آنها به عنوان جانشین حقیقی در فرانسه نباشند و شاهزاده اسپانیایی را پادشاه برحق خود بدانند. البته بیشتر لجیتمیستها به آخرین وصیت هانری پنجم احترام گذاشتند و حقوق خاندان اورلئان در فرانسه را به رسمیت شناختند.
بوربونهای خلع شده (لجیتمیستهای فرانسوی و کارلیستهای اسپانیایی) با یکدیگر همدلی میکردند و از آن طرف، رقبای آنها یعنی ملکه ایزابلای دوم و خاندان اورلئان با بحران ازدواجهای اسپانیایی (Affair of the Spanish Marriages) در سال ۱۸۴۰ میلادی روبهرو شدند.
ملکه ایزابلا و خواهرش لوئیزا هر دو مجرد بودند و مسئلهی جانشینی تبدیل به موضوع جالبی برای دولتهایی شد که نگران توازن قدرت در اروپا بودند. اگر هر دوی آنها با شاهزادگانی از خاندان اورلئان ازدواج میکردند، نفوذ بیش از اندازهی فرانسه بر اسپانیا به مزاج دولت بریتانیا خوش نمیآمد و به همین دلیل پیشنهاد داده بودند تا ایزابلا با شاهزاده لئوپولد ساکس-کوبورگ (Prince Leopold of Saxe-Coburg) ازدواج کند.
در نهایت انگلیس و فرانسه در این مورد به توافق رسیدند: ایزابلا باید با شاهزادهای بیطرف و ترجیحاً با یکی از اقوام بوربون اسپانیایی ازدواج میکرد و بعد از تولد اولین فرزندش، لوئیزا میبایست با آنتوان، پسر لویی فیلیپ یکم ازدواج میکرد.
از میان اقوام واجد شرایط ایزابلا، هر کدام یا به دلیل کارلیست یا لیبرالیسم بودن یا احتمال ناتوانی در فرزندآوری نفی شدند. دولت بریتانیا در سال ۱۸۴۶ میلادی، ناخواسته این تصور را در دولت فرانسه به وجود آورد که هنوز هم به طور پنهانی در تلاش است تا شاهزاده لئوپولد را در اسپانیا به قدرت برساند. فرانسه در واکنش به این تصور، ازدواج ایزابلا و لوئیزا را برخلاف میل بریتانیا ترتیب داد.
بنا شد تا هر دو خواهر در یک روز و ایزابلا با فرانسیسکو (Francisco de Asís de Bourbon) ازدواج کند و این اقدام به خشم دوستان قدیمی آنها در بریتانیا منجر شد. ایزابلا از ازدواج خود راضی نبود و زمانی که صاحب فرزند پسر شد، عدهای نسبت به مشروع بودن او شک داشتند.
زمانی که دیگر کسی از نوادگان پسر دون کارلوس در سال ۱۹۳۶ باقی نمانده بود، این شک و شبهه به کمک کارلیستهای تندرو آمد و آنها میتوانستند ادعا کنند که فرزندان پسر ایزابلا که طبق قانون سالیک به جانشینی میرسیدند، از فرانسیس نیستند.
تقریباً تمامی شاهزادگان دیگر بوربون، حقوق ایزابلا را به رسمیت میشناختند یا مدعی تاج و تختهای دیگری بودند. بنابراین کارلیستها میبایست کمی دورتر به دنبال مدعی سلطنت میگشتند. عدهای از شاهزادگان بوربون-پارما به پیشنهاد آنها پاسخ مثبت دادند اما در عین حال از حقوق و عنوانهای پارمایی خود صرفنظر نکردند و این موضوع طبق توافق سال ۱۷۴۸ میلادی، متناقض با مدعی پادشاهی بر اسپانیا بود.
درنتیجه با بیمیلی پذیرفتند که باید به این توافق احترام بگذارند؛ زیرا ادعای خودشان در فرانسه به توافق سال ۱۷۱۳ بستگی داشت و در صورت نادیده گرفتن توافق سال ۱۷۴۸، توافق خودشان نیز ممکن بود زیر سؤال برود.
پرسشهای متداول
{{totalCount}} دیدگاه