ماکیاولی و یک بدنامی اشتباه
- صبا صفری
- 1397/12/25
- 0 دیدگاه
نیکولو ماکیاولی در سوم می سال ۱۴۶۹ در فلورانس به دنیا آمد. او یک نویسنده و دولت مرد برجسته ایتالیایی بود و در جهان به خاطر کتاب شاهزاده اش شهرت دارد.
نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli) در فلورانس ایتالیا در خانوادهای نجیبزاده اما بدون ثروت زیاد بهدنیا آمد. والدین او برناردو و بارتولومِئا، جز ماکیاولی سه فرزند دیگر شامل دو دختر و یک پسر نیز داشتند. برناردو یک وکیل و زمیندار کوچک با درآمدی پایین بود. تحصیلات نیکولو در سن هفت سالگی آغاز شد. برخی ادعا میکنند که ماکیاولی از سال ۱۴۸۷ تا ۱۴۹۵ نزد یک بانکدار فلورانسی کار کرده است. عشق به خواندن کتاب که در خانواده آنها یک ارزش محسوب میشد، به ماکیاولی نیز رسیده بود. نوشتههای او ثابت میکنند که او بدون خستگی به مطالعه کتب کلاسیک میپرداخت.
در سال ۱۴۹۸، ماکیاولی توانست عنوان قائم مقام را کسب کرده و منشی مدیر اجرایی جمهوری فلورانس شود. (دولت فلورانس که رهبرانش توسط رأی مردم انتخاب میشدند.) وظایف او شامل اجرای تصمیمهای سیاسی دیگران، نوشتن نامههای دیپلماتیک، خواندن و نوشتن گزارشها و نتبرداری بود. او همچنین به بیست و سه مأموریت دیپلماتیک خارجی (بازدیدهای رسمی توسط یکی از نمایندگان دولت به کشورهای خارجی برای انجام مذاکره و امور بینالملل) نیز فرستاده شد. این مأموریتها شامل چهار سفر به فرانسه و دو سفر به دربار رم میشدند.
در سال ۱۵۰۲، ماکیاولی با ماریتا کورسینی (Marietta Corsini) ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد. نوه او جوانی ریچی (Giovanni Ricci) کسی بود که بسیاری از نامهها و نوشتههای ماکیاولی را حفظ کرد. در سال ۱۵۱۰ ماکیاولی با الهام از تاریخ رومی، خود مشغول به ساماندهی یک ارتش شهروندی (مجموعهای از شهروندان که حرفهشان سربازی نیست اما در شرایط اضطراری ملی باید انجام وظیفه کنند.) برای جمهوری فلورانس شد. در آگوست سال ۱۵۱۲، یک ارتش اسپانیایی وارد توسکانی شد و پراتو (Prato) را غارت کرد. فلورانسیها که در ترس بهسر میبردند، رهبر خود سودِرینی (Soderini) را که ماکیاولی «خوب ولی ضعیف» نامیده بود، از مقام خود خلع کردند و به مدیچیها که سابقاً در قدرت بودند، موقعیتی برای بازگشت دادند. در هفتم نوامبر، ماکیاولی از مقام خود به عنوان صدر اعظم خلع و کمی بعد از آن بازداشت و زندانی شد. او را که مظنون به نقشهکشی علیه خاندان مدیچی بود، شکنجه کردند. اگر چه او بیگناه بود اما تا چند سال کماکان مورد ظن این دولتمردان باقی ماند. او که نمیتوانست با مدیچیهایِ دوباره به قدرت رسیده مذاکره کند، بار دیگر به نوشتن روی آورد.
شاهزاده
ماکیاولی علاقه عمیقی به تاریخ باستان داشت. او تمایل شدیدی برای بازسازی دولتی با بنیانهای قویتر سیاسی و اخلاقی، شبیه به جمهوری روم (سال ۱۰۱ تا ۱۰۷ قبل از میلاد) از خود بروز میداد. او احساس میکرد بزرگترین نیاز آن روزگار، یک رهبر سیاسی و نظامی قوی است که بتواند ایتالیای شمالی را منسجم کرده و آن را از شر تأثیرات فرانسه و اسپانیا راحت کند. زمانی که خاندانِ به قدرت بازگشتهی مدیچی بر فلورانس و قلمروی پاپی حکمرانی میکرد، او در کتاب شاهزادهی خود چنین امکانی را تصویرسازی کرد. این امید در آخرین فصل شاهزاده به تفصیل توضیح داده شده است. نجات دادن ایتالیا از شر بربرها برای حامیان او در میان مدیچیها یک تمنای قلبی بود.
این نوشته با یک شعر وطنپرستانه به نام «ایتالیای من» از «پترارک» به پایان میرسد: «زاهد خود را برای مبارزه علیه خشم آماده میکند و این جنگ کوتاه خواهد بود؛ زیرا که شجاعت باستانی هنوز در قلب مردمان ایتالیا نمرده است.» هیچکس در سال ۱۵۱۳ به این خواستهی قلبی گوش نکرد اما سه قرن بعد در جنبش یکپارچهسازی ایتالیا نقش مهمی بازی کرد.
فصلهای کتاب شاهزاده به سبکی واضح و ساده نوشته شدهاند. نویسندگان سیاسی قبلی با سیاست به عنوان شاخهای از اخلاقیات برخورد میکردند، اما ماکیاولی از این سنت قدیمی فاصله گرفت و سیاست را بهصورت مستقل بررسی کرد. سیاستهای ماکیاولی جهان را همانطور که بود، توضیح میدادند و با چیزی که مردم دوست داشتند ببینند یا تعلیم دیده بودند که باور کنند کاری نداشت. این کار او یک تغییر بزرگ در سنت گذشته بود.
ماکیاولی با رها کردن دیدگاه مسیحی درباره تاریخ، (آنطور که خداوند هدایت کرده بود)، رویدادها را بهطور خالص و با نگاهی انسانی بررسی کرد. اغلب باور داشتند که بخت و اقبال است که به یک رهبر سیاسی موقعیت انجام یک اقدام مهم را میدهد یا این موقعیت را از او سلب میکند؛ اما ماکیاولی مانند سایرین در عصر رنسانس، باور داشت که انسان خود روی سرنوشتش کنترل دارد. این باور او با باورهای قرون وسطی که به نیروی مطلق الهی ایمان داشت و همچنین با دیدگاه یونانیان باستان که به سرنوشت جبری تراژیک اعتقاد داشتند، متضاد بود. تقوای ماکیاولی در سیاست، بر خلاف تعریف آن در مسیحیت، ترکیبی کاربردی از قدرت و اعتدال بود. منتقدین جدی ماکیاولی گاه فراموش میکنند که او تلاش کرد به جای ابداع قانونهایی برای موفقیت سیاسی، آنها را توصیف کند. از نظر او دولت بالاتر از شهروندان و تمایلات شخصی فردیشان بود؛ سلامت یک دولت به اتحاد و یکپارچگیاش بستگی داشت اما حتی در اوج هم ;که باشد عمرش در نقطهای به پایان میرسید.
کارهای دیگر
برخی نوشتههای «گفتارها» مباحثه ماکیاولی با کلیسا را تشریح میکنند. برای مثال، دربار رم، مذهب و پرستش را از دست داده بود؛ دولتهای ایتالیایی ضعیف بودند و چند تکه شدند و کلیسا که به لحاظ سیاسی بسیار ضعیف بود و نمیتوانست بر آنها چیره شود، با اینحال مانع از اتحاد آنها از طریق تشکیل یک دولت شده بود. او میگفت شاید کلیسا با فسادِ خودش ویران شده باشد، اما فرانسیس و دومینیک مقدس آن را با وضع قوانین جدید بازیابی نکرده بودند. به هر صورت، ماکیاولی مقایسه خوبی بین مذهب چند خدایی روم باستان و مذهب مسیحی ارائه میکند.
ماکیاولی بهعنوان یک تاریخ شناس در کتاب «تاریخ فلورانس» از مورخان پیش از خود بهتر عمل کرد زیرا بهجای سلسله رویدادهای تاریخ فلورانس از مرگ لورنزو مدیچی در سال ۱۴۹۲، روی عوامل ریشهای تمرکز کرد. مدیچی یک تاجر ایتالیایی بود که بدون عنوان رسمی، دولت فلورانس را تا زمانیکه پسرش قدرت را بهدست بگیرد، اداره میکرد.
ماکیاولی به شعار خود مبنی بر اینکه یک خادم دولت باید وفادار و از خود گذشته باشد، محکم چسبید. او در هیچ کجا نگفته بود که اخلاقیات سیاسی شاهزادگان باید الگوی روابط روزمره شهروندان عادی باشد. شهرت او به پلید بودن و بدجنسی یک اشتباه بزرگ است. این مسئله کمی بعد از مرگ او با ممنوعیت آثارش آغاز شد. در انگلستان الیزابتی، ماکیاولی را در صحنه و در ادبیات به عنوان یک موجود بدطینت معرفی میکردند. ریشه اصلی این معرفی نادرست، ترجمه کتاب او به انگلیسی توسط سایمون پاتریک (Simon Patericke) در سال ۱۵۷۷ بود که ماکیاولی را بد نشان داد و آموزههایش را به «کشتار شبانه بارتولومئو» در سال ۱۵۷۲ نسبت داد. در این شب که توسط ملکه فلورانس انتخاب شده بود، تمام غیر کاتولیکهای شهر به قتل رسیدند. شعری از گابریل هاروِی (Gabriel Harvey) در سال بعد، به اشتباه ماکیاولی را به خاطر چهار جنایت اصلیِ مسموم کردن، قتل، دروغ و خشونت متهم کرد.
ارزشهای ماکیاولی در لیبرالیسم قرن نوزدهم بهچشم میخورد. هم ماکیاولی و هم لیبرالیسم، دولت را در برابر قدرت مذهبی حمایت میکنند و طرفدار سامان دادن یک ارتش شهروندی، دولتی با رأی و انتخاب شهروندان به جای پادشاه و ملکه و ایدهآلهای درستکاری، کار و مسئولیت اجتماعی بودند. اگر چه ماکیاولی در زمان خود و پس از آن با روی خوش پذیرفته نشد، اما تأثیر او در تفکر مردم جهان محسوس است. او در ژوئن سال ۱۵۲۷ در شهر فلورانس درگذشت و مراسمش علیرغم نقدهای تلخش در کلیسا برگزار شد.
نیکولو ماکیاولی در یک نگاه:
- ماکیاولی در سال ۱۴۶۹ در فلورانس ایتالیا متولد شد.
- او بعد از تحصیلاتش به عنوان قائم مقام و منشی مجری دولت فلورانس مشغول بهکار شد.
- او همواره به مطالعه متون کلاسیک و تاریخ روم باستان علاقه زیادی داشت.
- کار او در دولت تا زمان به قدرت رسیدن مدیچیها ادامه داشت ولی پس از آن، بازداشت شده و بعد از شکنجه از کار برکنار شد و به نوشتن روی آورد.
- او سعی میکرد قوانین موفقیت سیاسی را همانطور که واقعاً بود، توصیف کند.
- ماکیاولی سیاست را از اخلاقیات و مذهب جدا کرد و بهطور مستقل به بررسی آن پرداخت.
- او به سرنوشت مقدر و قدرت مطلق الهی باور نداشت و فکر میکرد سرنوشت انسان در دستان خود او قرار دارد.
- بدنامی او بعد از ترجمه غلط نوشتههایش به انگلیسی آغاز شد.
- بازتاب افکار او را در لیبرالیسم قرن نوزدهم میتوان مشاهده کرد.
{{totalCount}} دیدگاه