زندگی و آثار مودیلیانی نقاش برجسته ایتالیایی
- صبا صفری
- 1397/12/21
- 0 دیدگاه
آمادئو مودیلیانی نقاشی ایتالیایی بود که در طول زندگی همواره با فقر و رنج جسمانی دست و پنجه نرم کرد و تنها بعد از مرگش در پاریس به شهرت رسید.
آمادئو کلمنته مودیلیانی یکی از نقاشان معروف جهان، در یک خانواده یهودی در لیوُرنو (Livorno) ایتالیا به دنیا آمد که طبق استانداردهای ایتالیای اواخر قرن نوزدهم هنوز شهری نسبتاً جدید بهحساب میآمد. آن لیوُرنویی که مودیلیانی میشناخت مرکز شلوغ تجارت دریایی محسوب میشد ولی این شهر همچنین پناهگاهی بود برای آندسته از افرادی که بهخاطر اعتقادات مذهبیشان مورد پیگرد قرار میگرفتند. جد بزرگ مادری مودیلیانی هم یک یهودی بود که در قرن هجدهم به عنوان یک پناهندهی مذهبی به لیوُرنو آمده بود.
مودیلیانی چهارمین فرزند فلامینیو مودیلیانی (Flaminio Modigliani) و همسرش بود. پدر او صراف بود ولی وقتی کسب و کارش ورشکست شد، خانواده دچار فقر شدیدی شد. در واقع به دنیا آمدن آمادئو خانواده را از ویرانی کامل نجات داد، زیرا بنا به یک قانون باستانی، طلبکاران نمیتوانند تخت یک زن حامله یا یک مادر تازه زایمان کرده را مصادره کنند. وقتی مصادره کنندگان وارد خانه آنها شدند، تمام خانواده اشیای ارزشمندشان را روی تخت مادر پا به ماه گذاشته بودند.
مودیلیانی رابطه بسیار نزدیکی با مادرش داشت. او پسرش را تا سن ده سالگی در خانه آموزش داد. جدای از بیماریهایی که بعد از یک حملهی آماس ریه در سن یازده سالگی به سراغ مودیلیانی آمد، چند سال بعد، او گرفتار تب تیفوئید شد. در سن شانزده سالگی دوباره آماس ریه به سراغش آمد و در همان جا بود که بیماری سل که نهایتاً جانش را گرفت در بدنش ظاهر شد. هربار مراقبتهای جدی مادرش بود که او را از چنگ بیماری نجات میداد. بعد از اینکه او توانست از دومین حملهی بیماری جان سالم بهدر برد، مادرش او را به سفری در جنوب و سپس شمال ایتالیا برد. مادر او از جهات بسیاری، نقش مهمی در توانایی او برای دنبال کردن هنر به عنوان یک حرفه بازی کرد. وقتی مودیلیانی یازده سال داشت، مادرش در خاطراتش اینگونه مینویسد: «شخصیت کودک هنوز آنقدر خام است که نمیتوانم بگویم دربارهاش چه فکر میکنم. او مانند یک کودک بدخلق رفتار میکند اما هوش کمی ندارد. ما باید صبر کنیم و ببینیم چه چیزی داخل این پیله وجود دارد. شاید یک هنرمند!؟»
سال های دانشجویی هنر
میدانیم که مودیلیانی از سن پایینی شروع به طراحی و نقاشی کرده است و همانطور که مادرش نوشته، حتی قبل از تحصیلات رسمی، خود را از همان سالهای اول یک نقاش میدانست. در سن چهارده سالگی زمانی که او از بیماری تب تیفوئید رنج میبرد، در هذیان تب از علاقه شدیدش به تماشای نقاشیهای پلاتزو پیتی (Palazzo Pitti) و اوفیتزی (Uffizi) در فلورانس صحبت میکرد. موزه محلی لیورنو تنها تعداد اندکی از نقاشیهای استادان رنسانسی را به نمایش میگذاشت و داستانهایی که او از آثار برجسته فلورانس شنیده بود، بسیار هیجان زدهاش کرده بودند. وضعیت بد بیماریاش او را ناامید میکرد، زیرا ممکن بود هرگز نتواند آنها را از نزدیک ببیند. مادرش قول داده بود که شخصاً بعد از بهبودیاش او را به فلورانس ببرد. مادر نه تنها به قولش عمل کرد که بهترین استاد نقاشی شهرشان را نیز برای تعلیم به مودیلیانی انتخاب کرد.
مودیلیانی از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۰ در مدرسه هنر میشِلی (Micheli) کار کرد. او در این مدرسه نخستین آموزشهای رسمی هنریاش را پشتسر گذاشت و در فضای آن، که روی موضوعات و سبکهای هنر ایتالیای قرن نوزدهم متمرکز بود، تجربهها و مطالعات مختلفی کرد. در اولین کارهای پاریسیِ او ردپایی از این تاثیرات بهچشم میخورد و مطالعات او روی هنر رنسانس نیز هنوز محسوس است. مودیلیانی در زمان تحصیل در این مدرسه استعداد بالایی از خود نشان داد و تنها بیماری سل بود که او را از مطالعه بازداشت.
در سال ۱۹۰۱ زمانیکه مودیلیانی در رم بود، کار دومنیکو مورلی (Domenico Morelli)، نقاش صحنههای ملودراماتیک انجیل و ادبیات، را تحسین میکرد. این شگفتزدگی مودیلیانی درباره کارهای مورلی کمی خندهدار به نظر میرسد زیرا این نقاش منبع الهام گروهی از بت شکنان (iconoclast) بود که به ماکیایولی (Macchiaioli) شهرت پیدا کرده بودند و مودیلیانی از قبل با تأثیرات آن آشنایی داشت. این جنبش هنری محلی و کوچک برای مقابله با سبک بورژوازی نقاشان آکادمیک شکل گرفته بود. اگر چه این جنبش قبل از امپرسیونیسم فرانسه بود اما ماکیایولی نتوانست روی فرهنگ هنر بینالمللی تأثیر مهمی بگذارد.
ارتباط مودیلیانی با این جنبش از طریق اولین استاد هنریاش اتفاق افتاد. میشلی نه تنها خود یک ماکیایولو بود که از شاگردان بنیانگذار آن نیز محسوب میشد. به هر حال مودیلیانی جوان چندان علاقهای به این سبک نشان نداد. مودیلیانی در زمان آموزش دیدن تحت نظر میشلی نه تنها به مطالعه منظره که به یادگیری پرتره، طبیعت بیجان و بدن انسان هم پرداخت.
علیرغم اینکه مودیلیانی رویکرد ماکیایولی را رد میکرد، مورد علاقه استادش بود. استادش او را «ابر مرد» مینامید زیرا تنها در زمینه هنرش باهوش و مستعد نبود. حتی خود بنیانگذار ماکیایولی نیز به استودیوی او سر میزد و نوآوریهای این هنرمند جوان را تحسین میکرد.
در سال ۱۹۰۲ مودیلیانی در آکادمی هنرهای زیبای فلورانس شرکت نمود و یک سال بعد در حالیکه هنوز از سل رنج میبرد به ونیز نقل مکان کرد و در انستیتوی هنرهای زیبای آنجا تحصیلاتش را ادامه داد. در این شهر بود که او به جای درس خواندن به انحرافات کشیده شد. تأثیر انتخاب این سبک زندگی به جای توسعه سبک هنری هنوز جای بحث دارد. اگر چه این انتخابها چیزی بیش از یاغیگریهای نوجوانی یا «هِدونیسم» کلیشهای بودند که از هنرمندان آن زمان انتظار میرفت و به نظر میرسد تحت تأثیر فلسفههای رادیکالی مانند افکار نیچه شکل گرفته بود.
اولین تأثیرات ادبی
مودیلیانی که از جوانی تحت نظر پدر بزرگ مادریاش با ادبیات فلسفی آشنا شده بود، به مطالعه این کتب ادامه داد و در مطالعات هنریاش تحت تأثیر نوشتههای نیچه، بودلر، کاردوچی و غیره بود. مطالعات ادبی این باور را در او ایجاد کرد که تنها مسیر به سمت خلاقیت محض از طریق بینظمی و مبارزه طلبی است.
پاریس
در سال ۱۹۰۶، مودیلیانی به پاریس که در آن زمان مرکز تجمع پیشگامان بود رفت. در واقع ورود او به مرکز تجربیات هنری با ظهور دو خارجی دیگر که اثرشان را در دنیای هنر به نمایش گذاشتند، هم زمان شد: خوان گری (Juan Gris) و جینو سوِرینی (Gino Severini).
او در لو بتو-لاووار (Le Bateau-Lavoir) که جایی بود برای هنرمندان بیپول مونمارتر، ساکن شد. حتی با وجود اینکه این محله هنری مونمارتر به خاطر فقر شهرت داشت، مودیلیانی خود را طوری نشان میداد که انگار پسر خانوادهای است که میخواهد ظاهر سرمایه از دست رفتهاش را حفظ کند. وقتی او اولین بار به پاریس وارد شد، مرتب به مادرش نامه مینوشت، در مدرسه کولاروسی (Colarossi) طراحی میکرد و به حد تعادل مینوشید. در آن زمان کسانیکه مودیلیانی را میشناختند او را کمی محافظه کار و تا حدی غیراجتماعی میدیدند.
دگرگونی
طی سال اول زندگی در پاریس، رفتار و شهرت مودیلیانی تغییر قابل توجهی کرد. او از یک هنرمند آکادمیک شیک به شاهزادهی ولگردها تبدیل شده بود. شاعر و روزنامهنگار، لویی لاتورِت (Louis Latourette) وقتی دوباره به استودیوی او که سابقاً ظاهری مرتب داشت سر زد، آن فضا را آشفته و دگرگون یافت. مودیلیانی به یک الکلی و معتاد تبدیل شده بود و استودیوی او به خوبی این مسئله را منعکس میکرد.
رفتار مودیلیانی به خوبی سبکِ رو به توسعهاش به عنوان هنرمند را توضیح میداد و استودیوی او قربانی خشمش از هنر آکادمیک و تمام آموزشهای هنریاش تا به آن زمان شده بود. او نه تنها تمام نمادهای ظاهری میراث بورژوایش را از استودیو خارج کرده بود که حتی قصد نابودی کارهای اولیهاش را نیز داشت. او کارهای غیرعادی خود را برای همسایگان متعجبش اینطور توضیح میداد: «کارهای قشنگ بیمصرف کودکانه که وقتی یک بورژوای کثیف بودم انجام دادم.»
انگیزه این عدم پذیرش خشونت آمیز خودِ سابق، جای تأمل دارد. تمایلات خود تخریبگرانهی او احتمالاً از بیماری سل و آگاهی او از مرگ زودهنگامی که بالاخره به سراغش خواهد آمد، ریشه میگرفتند. در محله هنرمندان آدمهای زیادی با این سرنوشت دست و پنجه نرم میکردند و پاسخ معمول، لذت بردن از زندگی تا آخرین لحظه با کارهای خود تخریبگرایانه بود. برای مودیلیانی چنین رفتاری شاید پاسخی به کمبود شهرت بود. او دنبال دوستی با هنرمندانی مانند اوتریلو (Utrillo) و سوتین (Soutine) بود و از همکارانش انتظار پذیرش و تائید داشت.
رفتار مودیلیانی حتی در این محیط هنری و ساختارشکنانه هم متمایز بود. او که معمولا در وضعیت هوشیاری نبود، گاه در گردهماییهای اجتماعی برهنه میشد. مودیلیانی به هنرمند تراژیک تبدیل شد و بعد از مرگش افسانهای مانند ونسان ونگوگ از خود بهجا گذاشت.
تکه کوچکی از زندگی شخصی
مودیلیانی طی سالهای اولیه در پاریس با سرعت دیوانهواری کار کرد. او همواره در حال طراحی بود و گاه صد طراحی در روز میکشید. هر چند بسیاری از کارهای او طی روندی که گفته شد از بین رفتند یا به دخترانی داده شدند که آنها را نگه نداشتند. مودیلیانی در ابتدای کار تحت تأثیر تولوز لوترِک (Toulouse-Lautrec) بود اما حوالی سال ۱۹۰۷ تحت تأثیر کارهای «پل سزان» قرار گرفت. در نهایت او به سبک بیهمتای خود دست یافت که نمیتوان آن را به راحتی در کنار سایر هنرمندان طبقهبندی کرد.
مودیلیانی اولین عشق جدی زندگی خود را در سن ۲۶ سالگی و با شاعر روسی، «آنا آخماتووا» تجربه کرد. آنها در یک آپارتمان همسایه بودند. اگر چه آنای ۲۱ ساله تازه ازدواج کرده بود اما روابط پنهانی را با این نقاش آغاز کرد. او با قد بلند، موی تیره، پوست روشن و چشمهای سبز-طوسی، تمام ایدهآلهای زیبایی شناسانه مودیلیانی را در خود داشت ولی نهایتاً بعد از یک سال آنا دوباره به شوهرش بازگشت.
مجسمه سازی
در سال ۱۹۰۹، مودیلیانی دوباره به لیورنو بازگشت و از سبک زندگی عصیانگر خود خسته شد. او خیلی زود دوباره به پاریس برگشت و این بار استودیویی در مونپارناس اجاره کرد. او در اصل خود را بیشتر یک مجسمه ساز میدید تا یک نقاش و به توصیه «پل گیوم»، یک دلال هنری جاهطلب جوان، این علاقه خود را دنبال کرد. گیوم او را به مجسمه ساز معروف کنستانتین برانکوزی (Constantin Brancusi) معرفی کرد. اگر چه در سال ۱۹۱۲ مجموعهای از کارهای او در سالن پاییز به نمایش در آمد، اما او دو سال بعد مجسمه سازی را رها کرد و تمام تمرکزش را روی نقاشی گذاشت. این حرکت او احتمالاً به خاطر سختیهای مجسمه سازی بود که با ناتوانی جسمی او همخوانی نداشت.
در هنر مودیلیانی تأثیراتی از هنر آفریقا و کامبوج بهچشم میخورد که احتمالاً در موزه انسان (Musee de l'Homme) با آنها آشنا شده بود؛ اما این خصوصیات سبکی او به احتمال قوی حاصل محصور بودنش با مجسمه سازی قرون وسطایی (Medieval) در زمان تحصیل در شمال ایتالیا باشد. به هر صورت علاقه به ماسکهای قبیلهای آفریقایی در پرترههای او کاملاً آشکار است. صورتهای تخت ماسک مانند، چشمهای بادامی کارهای او به همراه دهانهای جمع، بینیهای پیچخورده و گردنهای بلند از مشخصههای نقاشیهایش هستند.
مرگ
اگر چه مودیلیانی به نقاشی ادامه داد، اما سلامتش به سرعت افت میکرد. در سال ۱۹۲۰، بعد از آن که چندین روز از او خبری نبود، همسایهاش به سراغ او و همسرش رفت و او را در حالی یافت که هذیان میگفت و به زن حاملهی پا به ماهش چسبیده بود. آنها دکتر خبر کردند اما کار زیادی نمیشد برای او کرد زیرا از مننژیت سلی که در آن زمان لاعلاج بود، رنج میبرد.
مودیلیانی در ۲۴ ژانویه سال ۱۹۲۰ درگذشت. در مراسم تدفین او هنرمندان زیادی شرکت کردند. همسرش که خلاف میل خانواده ثروتمندش با او ازدواج کرده بود پس از مرگش به خانواده بازگشت ولی دو روز بعد از مرگ او، خود را از طبقه پنجم پرت کرد و به همراه کودک داخل شکمش مرد. مودیلیانی در حالی مرد که هیچ پولی نداشت و تنها یک نمایشگاه انفرادی برگزار کرده بود و بیشتر کارهایش را در عوض غذا به رستورانها میداد. از زمان مرگ او شهرتش زیاد شد و آثار هنری مختلفی دربارهاش ساختند.
آمادئو مودیلیانی در یک نگاه
- آمادئو مودیلیانی در لیورنوی ایتالیا به دنیا آمد.
- او با تولدش خانواده را از ویرانی کامل نجات داد زیرا در آن زمان رسم بود بدهکاران حق ندارند به تخت زن حامله یا تازه زایمان کرده دست بزنند و خانواده او تمام دارایی خود را روی تخت مادرش گذاشته بودند.
- او از همان کودکی از بیماری رنج میبرد و بیماری سل نهایتاً او را از پا درآورد.
- او از سن پایین به فلسفه علاقهمند شد و تحت تأثیر نوشتههای نیچه، بودلر و کنت دو لوترئامون بود.
- او سعی کرد برای جنگ جهانی اول در ارتش ثبت نام کند اما به خاطر وضعیت جسمانی ضعیفش پذیرفته نشد.
- وقتی او در سال ۱۹۰۶ به پاریس رفت خود را به عنوان یک نقاش اکادمیک معرفی میکرد اما بعدها به شاهزاده ولگردها تبدیل شد.
- او تحت آموزش برانکوزی به مجسمه سازی پرداخت.
- بعد از نقل مکان به پاریس، او را به نام «مودی» صدا میکردند که در زبان فرانسوی به «Maudit» یا نفرین شده شباهت داشت.
- همسر او اِبوترن (Hébuterne) زمانیکه دومین فرزندشان را حامله بود، پس از مرگ ناگوار مودیلیانی خود را از طبقه پنجم به پایین پرت کرد.
- تعداد زیادی از کارهای مودیلیانی امروزه از بین رفته و گم شده است.
{{totalCount}} دیدگاه