وقایعی که در بازه جنگ های ناپلئونی تا جنگ های جهانی رخ داد
- تیم ایوار
- 1398/10/1
- 0 دیدگاه
تاریخ در حدفاصل بین جنگهای ناپلئونی تا جنگ جهانی دوم، وقایع مهم بسیاری را به خود دیده است. وقایعی چون انقلاب صنعتی، ظهور کشور آلمان، شکلگیری اندیشههای چپ و جنگهای جهانی از مهمترین اتفاقات این دوره هستند.
انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، یکی از رویدادهای بزرگ تاریخی بود که نهتنها تحولات فرانسه تا به امروز را از خود متأثر کرده است، بلکه میتوان تأثیر این انقلاب را در تحولات بعدی قاره اروپا و حتی کل جهان مورد بررسی قرار داد. انقلاب فرانسه اولین انقلاب مدرن در تاریخ جهان است، چراکه یک شورش مقطعی و زودگذر نبود و تغییر نظم حاکم بر کشور فرانسه را دنبال میکرد.
تا پیش از این انقلاب، هیچگاه ساختارهای وضع موجود مانند ساختار سیاسی و اجتماعی به چالش کشیده نشده و البته گزینه جدیدی نیز برای آن ارائه نشده بود. اما انقلاب فرانسه علاوه بر شورش علیه ساختار موجود، ساختار جدیدی نیز ارائه کرد.
اتفاقاتی چون ظهور ناپلئون و جنگهای ناپلئونی، انقلابهای سالهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸، از بین رفتن امپراطوری مقدس روم و فراهم شدن شرایط برای تشکیل کشور آلمان و انقلاب روسیه، هر یک بهنوعی یا از انقلاب فرانسه تأثیر مستقیم پذیرفتند یا از آن الهام گرفتند.
اما اتفاقات مهم دیگری در این بازهی زمانی یعنی ۱۸۰۰ تا ۱۹۴۵ رخ داد که اهمیت برخی از آنها کمتر از انقلاب فرانسه نبود. اتفاقاتی مانند انقلاب صنعتی، ظهور دو کشور آلمان و ایتالیا، شکلگیری اندیشهی مارکسیسم و جنگهای جهانی که در این مقاله مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
ناپلئون و جنگ های ناپلئونی
ناپلئون ازجمله شخصیتهای تاریخی است که شهرتی فراملی کسب کردهاند. ناپلئون را باید جز مفاخر نظامی کشور فرانسه دانست، چراکه همواره در حال جنگ و کشورگشایی بود و وقت کمی برای پرداختن به امور دیگر داشت.
ناپلئون بناپارت
شاید بتوان نادرشاه افشار از مفاخر کشورمان را با ناپلئون مقایسه کرد که در مورد او گفته بودند: «پایتخت نادر زین اسبش است!» ناپلئون از سال ۱۸۰۲ که بهعنوان امپراطور فرانسه انتخاب شد تا سال ۱۸۱۵ که از قدرت کنار گذاشته شد، قدرتمندترین شخص اروپا بود و موفقترین سردار نظامی اروپا نیز تلقی میشد.
ناپلئون را میتوان فرزند انقلاب فرانسه دانست. ناپلئون در سال ۱۷۹۳ و در سن ۲۴ سالگی به مقام ژنرالی رسید. دو سال بعد، او با سرکوب شورش سلطنتگراها در پاریس نامی برای خود دستوپا کرد.
یک سال بعد او فرماندهی نیروهای فرانسه در ایتالیا را کسب کرد؛ جایی که او موفق شد پیروزیهای مستمری در جنگ با اتریشیها کسب کند و پیشقراولان اتریشی را یکی پس از دیگری شکست دهد. او همچون یک قهرمان به فرانسه وارد شد و حتی بعد از کودتای ۱۷۹۹ نیز محبوبیت او همچنان در اوج ماند.
تمایل به جنگ با کشورهای متخاصم، دولتهای استبدادی مانند اتریش و پروس و بسط اندیشههای انقلاب به کشورهای دیگر، در فرانسه پیش از روی کار آمدن ناپلئون وجود داشت. ناپلئون موفق به رهبری و سوار شدن بر این موج شد.
امپراطوری ناپلئون در اوج خود بین سالهای ۱۸۱۰ تا ۱۸۱۲، اسپانیا، ایتالیا، هلند، بلژیک، سوئیس، لهستان، کرواسی، اسلوونی و اغلب مناطق آلمان را تحت کنترل داشت. هرچند ناپلئون در جریان اتفاقات انقلاب ۱۷۸۹ حضور نداشت اما بسیاری از تغییرات انقلابی سالهای ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۱ را استحکام بخشید.
نقشه امپراطوری فرانسه در دوران ناپلئون
اهمیت ناپلئون تنها به دلیل فتوحات نظامی او نبود. در بسیاری از مناطق فتحشده، ناپلئون جمهوریهای دستنشاندهای را بر اساس قانون اساسی، منشور حقوق بشر، برابری حقوقی افراد و مجلسِ نمایندگی برقرار کرد. او همچنین اصلاحات اقتصادی، قضایی و اداری را مطابق الگوی فرانسه در این جمهوریها انجام داد.
او در هر بخشی از این امپراطوری، فئودالیسم را برای همیشه از بین برد، نظامنامههای قانونی شکل داد، مفهوم حکومت نمایندگی را تقویت کرد و روح ملی را بیدار کرد. بذری که ناپلئون در این کشورها کاشت، پس از او از بین نرفت و به رشد خود ادامه داد.
انقلاب های پس از ناپلئون
در سال ۱۸۱۵ پس از شکست نهایی ناپلئون در واترلو، چهار قدرت بزرگ و مطلقهی اروپایی یعنی اتریش، روسیه، پروس و انگلیس به همراه فرانسه در وین جمع شدند تا تدابیری برای جلوگیری از تبعات انقلاب فرانسه و شورشهای احتمالی در آینده ترتیب دهند.
این دولتها توافق کردند تا در آینده در هر نقطهای از اروپا که شورش یا انقلابی علیه نظم موجود شکل بگیرد، بهصورت هماهنگ به سرکوب آن بپردازند. بهگونهای که حتی سربازان یک دولت مانند اتریش که به صدراعظم آن مترنیخ عنوان پلیس اروپا داده بودند، میتوانست برای سرکوب یک شورش در دولت همسایه وارد آن کشور شود.
هرچند این تدابیر تا مدتی نتیجهبخش بود و بسیاری از شورشها در سالهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ (که انقلابهای این سال یعنی ۱۸۴۸ را به بهار اروپا تشبیه کردهاند) سرکوب شدند، اما انقلاب فرانسه کار خود را کرده بود و ملتهای بیدارشده دیگر تمایلی به بازگشت به دوران پیشین نداشتند.
جمهوری دوم فرانسه
در جریان این شورشها، بلژیک در دههی ۱۸۲۰ استقلال خود از هلند را کسب کرد، یونان توانست با کمک انگلیس و فرانسه از عثمانی جدا شود، بسیاری از سلطنتها سقوط کردند و بعدها بسیاری از کشورها مانند آلمان و ایتالیا و مجارستان متأثر از اندیشههای ملیگرایی کشور واحدی را تشکیل دادند.
انقلاب صنعتی
انقلاب صنعتی به دورهای اطلاق میشود که تولید اقتصادی از طریق ابزار دستی، جای خود را به قدرت ماشین که در ابتدا سوخت خود را از زغالسنگ و بخار آب میگرفت، داد. بیشتر این پروسه بین سالهای ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ در اروپا رخ داد. البته تغییراتی که در بریتانیای کبیر و بعد از سال ۱۷۸۰ به وقوع پیوست بیشتر بود.
انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه تقریباً همزمان رخ دادند و هردو خیلی سریع گسترش پیدا کردند. این انقلاب اولازهمه و بیشتر انگلیس و اقتصاد را تحت تأثیر قرار داد، سپس فرانسه و اروپای قارهای (خشکی اصلی تشکیلدهندهی قارهی اروپا) تحت تأثیر آن قرار گرفتند.
ماشینی کردن تولید، گسترش افزایش سود و درآمد را فراهم کرده بود، بنابراین زمینهی لازم برای انقلاب اجتماعی مدرن را به وجود آورد. این مسئله همچنین پیامدهای بلندمدتی در عرصهی اجتماع و سیاست برجا گذاشت. با ظهور کارخانههای مجتمع در کنار هم، شهرنشینی، تغییر شکل خانوادهها و افزایش و بروز شکل جدیدی از زندگی اجتماعی، سیستم کار شهری یا پرولتاریا، همه از عواقب انقلاب صنعتی بودند.
میتوان انقلاب صنعتی در قرن ۱۸ و ۱۹ را با انقلاب کشاورزی در ۱۰,۰۰۰ سال پیش مقایسه کرد. چراکه مانند انقلاب کشاورزی، پس از انقلاب صنعتی نیز تاریخ انسانها وارد دوران جدیدی شد.
کارخانههای ماشینی در خلال انقلاب صنعتی
اما چرا انقلاب صنعتی برای اولین بار در انگلستان رخ داد؟ در پاسخ باید گفت که ملت این جزیره بسیار متحرک و آموزشدیده بودند و جدای از این موضوع باید به ویژگیهای دیگری چون منابع آمادهی زغالسنگ، شبکهی گستردهای از رودخانههای مناسب برای تجارت، کانالها و راههای ساحلی، فاصلههای کم داخلی بین شهرها، تجربهی انقلاب کشاورزی و جنبش حصارکشی، رشد جمعیت و ثبات سیاسی اشاره کرد.
علاوه بر این عوامل داخلی، منابع و نیروی کار رایگان مستعمرات امکانات لازم را برای این جهش بزرگ مادی و اقتصادی در اختیار انگلستان میگذاشت. اما انقلاب صنعتی علاوه بر نتایج مثبتی که در رشد اقتصادی و تولیدات کالا داشت، روی دیگری نیز داشت و آن سختیهایی بود که مردم انگلستان در جریان صنعتی شدن متحمل شدند.
خانههای انگلیسی در دوران انقلاب صنعتی
شاید بتوان گفت تعداد زیادی از مردم انگلستان که متأثر از جنبش حصارکشی زمینهای خود را از دست داده و از روستاها روانه شهرها شده بودند، زیر بار کار در کارخانهها در قرن ۱۸ و ۱۹ متحمل بیشترین فشارها شدند تا انقلاب صنعتی بتواند پا بگیرد.
مطالب مرتبط
بهترین ایرلاین های دنیا در سال ۲۰۲۴ کدامند؟ جعبه سیاه هواپیما، شاهد خاموش و رازگشای حوادث هوایی ترمینال های فرودگاه مهرآباد، صفر تا صد امکانات و پروازهابهعنوان مثال، یکی از شاهدان عینی وضعیت کارگران و کارخانههای انگلیسی در این دوره را اینگونه توصیف کرده است:
«تودههای شهری جدید، شهرهای یکپارچهای بودند. این شهرها توسط دودهای سنگین که توسط کارخانهها در عصر زغالسنگ تولید میشد، سیاه شده بودند. سکونتگاههای شهری که به مسافت طولانی در امتداد یکدیگر قرار داشتند، در بدترین شرایط فقط سیاه بودند. خانههایی که برای کارگران تدارک دیده شده بود، بهصورت سرسری و بیدقت ساخته میشد و همچنین در ابعاد کوچک و بسیار تنگ. شهر مملو از بلوکهای استیجاری بود که در آنجا هزاران کودکی که در اثر کار لطافت کودکی خود را از دست داده بودند، بازی میکردند.»
همچنین وضعیت در کارخانهها بسیار وخیمتر بود. کار در کارخانهها خشن و ترسناک بود. دستهای کارخانه اغلب انجام یک کار تکراری و سخت را بهصورت مداوم بر دوش کارگران میگذاشت. در طول ۱۴ ساعت کار روزانه، ساعتهای استراحت و تغییر رویه بسیار کم بود.
کارها بهصورت شدید، هماهنگ و سریع برنامهریزی شده بود؛ بنابراین فرصتهای کمی برای اجتماع کارگران وجود داشت. یک فمینیست و فعال اجتماعی فرانسوی به نام فلورا تریسان، بعد از دیدن از انگلیس نوشت:
«در کارخانههای انگلیس هیچ آواز و صحبت و خندهای وجود ندارد، صاحب کارخانه نمیخواهد که کارگران او حتی یک دقیقه از زندگی را از دست بدهند. او فقط سکوت میخواهد و در آنجا سکوت مرگباری حکمفرماست!»
مارکس و شورش علیه نظام سرمایه داری
فیلسوف و نویسندهی نامآشنا، کارل مارکس، عقاید خود در مخالفت با نظام سرمایهداری را در واکنش به وضعیت کارگران و قدرت سرمایهداران در عصر خود مطرح کرد. وی معتقد بود که ارزش افزودهی کالای تولیدشده توسط کار کارگران یا پرولتاریا به وجود میآید. اما سرمایهداران نهتنها حق واقعی کارگران را به آنها نمیدهند، بلکه به شکل ظالمانهای در حال استثمار آنها هستند.
مارکس با همین نگاه در مانیفست کمونیست که در سال ۱۸۴۸ منتشر شد، کارگران جهان را به اتحاد و مبارزه علیه نظم موجود فراخواند.
کارل مارکس
هرچند رؤیای مارکس تحقق نیافت و نظام سرمایهداری تا به امروز به حیات خود ادامه داده است، اما سردمداران و سرمایهداران کشورهای تازه صنعتیشدهی اروپا ازجمله انگلیس، هشدار مارکس را جدی گرفتند و تن به برخی از اصلاحات سیاسی و اجتماعی دادند. اصلاحاتی چون افزایش دست مزدها، منع کودکان زیر ۱۰ سال از کار کردن و کاهش ساعات کاری که باعث شد تب انقلاب و نارضایتیها تا حد زیادی فروکش کند.
در عرصهی سیاست نیز، حزبهایی با نگرش سوسیالیستی مانند حزب کارگر به وجود آمدند تا از حقوق کارگران در برابر سرمایهداران دفاع کنند. یکی از مهمترین اتفاقات قرن بیستم، یعنی انقلاب کمونیستی در روسیه، نیز کاملاً متأثر از افکار مارکس بود.
مارکس را میتوان بزرگترین متفکر قرن نوزدهم دانست. شاید تنها متفکری که بتوان در این قرن ازنظر تأثیرگذاری با مارکس مقایسه کرد، چارلز داروین انگلیسی باشد که با طرح نظریهی تکامل خود، انقلاب بزرگی در نگرش انسان مدرن به جهان هستی به وجود آورد.
تشکیل کشور آلمان و برهم خوردن توازن قوا
قرن نوزدهم با توجه به رخ دادن انقلاب صنعتی و ظهور متفکران بزرگی چون مارکس، وبر و داروین، دوران ویژهای در تاریخ اروپا تلقی میشود. اما یک واقعهی سیاسی در اواخر این قرن، منجر به بههمخوردن توازن قوا بین قدرتهای اروپایی و زمینهای برای شکلگیری دو جنگ جهانی در قرن بیستم شد.
این واقعه تشکیل کشور واحد آلمان بود که باوجود سابقهی تاریخی قابلتوجه در تاریخ اروپا، هیچگاه موفق به تشکیل کشور واحد نشده بود و برای اولین بار در سال ۱۸۷۱ بود که البته با تلاشهای بیسمارک، صدراعظم آهنین پروسی، موفق به تشکیل کشور آلمان شدند.
نقشه دنیا در قرن نوزدهم
اهمیت این موضوع ازآنروست که خلأ قدرت در مرکز اروپا، حائلی بین قدرتهای بزرگ اروپایی مثل اتریش و فرانسه و روسیه بود و از سویی باعث ایجاد یک توازن قوا در اروپای قارهای میشد. اما تشکیل کشور آلمان معادلات اروپا را برهم زد و به دلیل پتانسیلهایی که در کشور واحد آلمان وجود داشت، آلمان را به قدرت اول اروپای قارهای از جهات مختلف اقتصادی و نظامی تبدیل کرد.
اتحاد کشور آلمان همزمان شد با جنگ بین فرانسه و آلمان و شکست سخت و تحقیرآمیز فرانسه. کمی بعد، آلمان مرزهای سیاسی موجود را تنگ میدید و تقاضای مکانی زیر آفتاب داشت! (اشاره به این جملهی معروف که آفتاب در امپراطوری بریتانیا غروب نمیکند.)
اولین جنگ جهانی
جنگ جهانی اول با ترور آرشیدوک فرانسیس فردیناندِ اتریشی وارث تاجوتخت سلطنت هابسبورگ توسط یک جوان ناسیونالیستِ صرب به نام گاوریلو پرینسیپ، در سال ۱۹۱۴ شروع شد. اما این اتفاق تنها جرقهای بود بر انبار باروتی که سالها پیش از آن به وجود آمده بود.
درواقع از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، قدرتهای بزرگی چون فرانسه و انگلیس و اتریش و روسیه و البته آلمان تازه تأسیس دچار اختلافات جدی در مسائل مرتبط با قارهی اروپا و بهخصوص مستعمرات در قاره آفریقا و آسیا شده و خود را برای شروع یک جنگ بزرگ آماده کرده بودند.
در ابتدا حوزهی جغرافیایی این جنگ محدود به قارهی اروپا بود، اما بهتدریج با درگیری قدرتهای بزرگ در برخی از مستعمرات و البته ورود آمریکا به این جنگ، بُعد جهانی گرفت. کشورهای آلمان و اتریش و ایتالیا اتحاد مثلث و کشورهای فرانسه و انگلیس و روسیه اتفاق مثلث را تشکیل دادند.
سربازان انگلیسی در جبهه غربی جنگ جهانی اول
کمی پس از شروع جنگ، روسیه و ایتالیا از جنگ کنار کشیدند و آلمان در حال پیشروی در سمت غرب و شکست نیروهای فرانسه و انگلیس بود. اما با ورود آمریکا ورق برگشت و قوای متفقین آلمان را شکست دادند.
پس از جنگ، کشورهای پیروز غرامتهای بسیار سنگینی را بر آلمان تحمیل کردند و مستعمرات آلمان در آفریقا و برخی از شهرهای تحت تصرف آن در اروپا مثل سار از آلمان جدا شد. اما وضعیت دیگر کشورهای اروپایی پس از جنگ بهتر از آلمان نبود و اغلب کشورهای اروپایی متأثر از هزینههای سنگین جنگ، با اقتصادهایی رو به فروپاشی مواجه بودند.
جنگ جهانی دوم
شرایط وخیم اقتصادی پس از جنگ جهانی اول اعتراضات بسیاری را در کل اروپا و حتی آمریکا به دنبال داشت و اندیشهها و اهداف مارکسیستی با اقبال مواجه شد.
ظهور هیتلر و موسولینی و اندیشهی فاشیسم در آلمان و ایتالیا از سویی واکنش به بسط و اقبال عمومی مارکسیسم در اروپا بود و از سوی دیگر تلاش آلمان برای بیرون آمدن از غرامتهای سنگین جنگ جهانی اول تلقی میشد.
آدولف هیتلر
هرچند هیتلر بهعنوان یک دیکتاتور شناخته میشد اما مردم آلمان، بهخصوص در اوایل قدرت گیری هیتلر، علاقهی بسیاری به او داشتند و به دلیل خارج کردن آلمان از دین غرامت جنگ و از بین بردن بیکاری در آلمان خود را مدیون او میدانستند.
جنگ جهانی دوم نیز که در ابتدا با پیروزیهای برقآسای آلمان در همه جبههها همراه بود و در مدت کوتاهی هیتلر را به قدرتمندترین شخص اروپا تبدیل کرد، با گسترش جبهههای نبرد و ورود آمریکا به جنگ، بازهم با شکست آلمان به پایان رسید.
هواپیمای بمبافکن استراتژیک در حال بمباران شهر درسدن
اما پایان این جنگ که تلفاتی بالغ بر ۵۰ میلیون انسان را در پی داشت، بهنوعی پایان مرکزیت اروپا در تحولات جهانی تلقی میشد و از آن پس تا اواخر قرن بیستم دو ابرقدرت جدید یعنی شوروی و آمریکا بودند که به رقابت با یکدیگر در تمام نقاط جهان میپرداختند.
{{totalCount}} دیدگاه