تاریخ اروپا، از قرون وسطی تا انقلاب فرانسه
- تیم ایوار
- 1398/9/10
- 1 دیدگاه
قطعا وقتی صحبت از تاریخ اروپا به میان می آید، نخستین سئوالی که به ذهن شنونده خطور می کند این است که تاریخ اروپا چه ادواری را شامل می شود؟
مناطق تحت تصرف امپراطوری روم که بعدها به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد، تمام قاره اروپا را شامل نمیشد و بخش اعظمی از این قاره خارج از تسلط امپراطوری بود. مناطقی چون کشور آلمان امروزی، شمال فرانسه، مناطق اسکاندیناوی، کشورهای پایینتر از سطح دریا (شامل بلژیک، هلند و لوکزامبورگ) و حتی بخشهایی از انگلستان، توسط دیوار هادریان و رودهای بزرگ دانوب و رون از امپراطوری روم جدا شده و محل زندگی اقوام بربر شمالی مانند گتها، واندالها، ژرمنها و وایکینگها و ... بودند که حتی وارد دوران تمدن و شهرنشینی نشده بودند.
نقشه متصرفات امپراطوری روم غربی
با هجوم گسترده اقوام بربر به ایتالیا و دیگر نواحی تحت تصرف رومیها در اواخر قرن پنجم میلادی، امپراطوری روم غربی سقوط کرد. تاخت و تاز و تخریب شهرها توسط بربرها که مدتها به طول انجامید، منجر به ورود اروپا به دوران قرون وسطی و زندگی در قلعهها و روستاها شد. دورانی که هیچ شهری در اروپا وجود نداشت! اما با گذشت زمان و در اواخر قرون وسطی اروپا از وضعیت روستایی و فئودالی درآمد و وارد دوران مدرن شد اما وضعیت عمومی اروپا در قرون وسطی چگونه بود؟
قرون وسطی
قرون وسطی از لحاظ زمانی به سدههای ۵ میلادی تا ۱۵ میلادی اطلاق میشود. نگاه عمومی به این دوره متاثر از اندیشمندان دوران رنسانس نگاهی کاملا منفی بوده و سرشار از جهالت و فقر و بدبختی و ... نشان داده میشود.
این درست است که اروپا به ویژه در سدههای اولیهی قرون وسطی دوران تاریکی را تجربه کرد که همراه با ناامنیهای حاصل از تهاجمات گاه و بیگاه اقوام بربر، حمله ساراسنها یا راهزنان، فقر، فقدان امکانات شهری به دلیل نابودی زیرساختهای شهرنشینی توسط تهاجمات اقوام بربر، جهل و خرافات بود.
به عنوان مثال در اوایل قرون وسطی کمتر از ۱۰٪ زمین ها قابل کشت بود اما در اواخر قرون وسطی شرایط در اروپا تغییر کرد، که در ادامه به این تحولات اشاره خواهد شد.
در قرون وسطی و تا پیش از تاسیس دول مطلقه در فرانسه و اسپانیا و انگلیس نه تنها هیچ شهری وجود نداشت، بلکه هیچ ساختار سیاسی قدرتمندی هم به وجود نیامد. در این دوره قدرت اصلی در دستان پاپ به عنوان رهبر مذهبی اروپا و فئودالها به عنوان تامین کننده امنیت و حداقل معیشت برای سرفهای خود بود.
هرچند در مقاطعی کسانی چون شارلمانی و سلسلههایی مانند مرونژینها و کارولنژینها حکومتهایی تشکیل دادند اما در عمل قدرت اصلی در دستان فئودالها بود و حتی در اواخر قرون وسطی نیز برخی از فئودالها قدرت بیشتری نسبت به شاهان فرانسه یا آلمان داشتند.
یکی از قلعههای فئودالی
یکی از مهمترین ویژگیهای اروپا در این دوره تسلط پاپ و کلیسا بر اجتماعات و زندگی روزمره مردم بود. پاپ با معرفی کردن خود به عنوان نماینده مستقیم خدا در زمین، منبع مشروعیتبخش برای پادشاهان تلقی میشد. به گونهای که در دوران پاپ اینوکنتیوس (۱۱۹۸-۱۲۱۶) کلیسا به اوج قدرت خود رسید. این شخص قدرت پاپ را به خورشید و قدرت شاه را به ماه تشبیه کرد.
کلیسا در قرون وسطی با بهره بردن از شریعت و حمایت پادشاهان و مردم مسیحی، به نوعی دست به ساخت یک سیستم اداری زده بود که چه بسا قویتر از دولتهای ضعیف اروپایی در قرون وسطی بود و به صورت غیرمستقیم به اداره اروپا میپرداخت اما با تحولاتی که در اواخر قرون وسطی رخ داد، پاپ به عنوان مهمترین مقام در کل اروپا و حتی فئودالهای قدرتمند رفته رفته به حاشیه رانده شدند. اما این تحولات چه بودند؟
کلیسای سنت پیتر در واتیکان
رونق تجارت در ایتالیا و رنسانس
دولت-شهرهای ایتالیایی مانند فلورانس، ونیز، میلان، رم و ... متاثر از عواملی چون موقعیت جغرافیایی مناسب، به وجود آمدن امنیت نسبی و پایدار در اروپا، جنگهای صلیبی و ... توجه ویژهای نسبت به تجارت با جوامع خارج از اروپا به ویژه منطقه لوانت (غرب آسیا و شرق دریای مدیترانه) نشان دادند.
رونق تجارت در این شبه جزیره علاوه بر افزایش ثروت و رفاه بین مردم دولت-شهرهای ایتالیایی که منجر به حمایت گسترده از تولید و پرورش هنر و هنرمندان بزرگی چون داوینچی و میکل آنژ و... میشد، به دلیل آشنا کردن آنها با وضعیت جوامع غیرمسیحی خارج از اروپا و البته افزایش سطح تساهل فکری در بین آنها، تاثیر مهمی بر نگرش آنها درباره دین، کلیسا و انسان گذاشت.
یکی از دلایل گسترش و رشد انسانگرایی در ایتالیا حمایت تاجران و خانوادههای متمولی چون اسفورزا و ویسکونتی و به خصوص مدیچیها (لورنزوی مدیچی یا لورنزو والا) از شعرا و هنرمندان و نویسندگان بود. هنر دوره رنسانس در مقایسه با هنر دوران قرون وسطی کمتر تهمایه مذهبی داشت.
یکی از مهمترین دلایل این امر آن بود که در قرون وسطی کلیسا حامی هنر بود، در حالیکه در دوره رنسانس اشراف، تجار و حاکمان به حمایت از هنر میپرداختند و طبیعتا سعی داشتند خودشان و طبیعت به تصویر کشیده شود.
لورنزوی مدیچی
این دوره که از لحاظ زمانی سالهای ۱۳۵۰-۱۵۵۰ را دربر میگیرد، همزمان شد با فتح قسطنطنیه توسط ترکان عثمانی در سال ۱۴۵۳ و مهاجرت دانشمندان یونانی این شهر به شبه جزیره ایتالیا. ورود این دانشمندان و متفکران به ایتالیا افزایش توجه به تمدن روم باستان و متفکران و هنرمندان رومی را دربرداشت که این نگرش را رنسانس یا تولدی دوباره نامیدهاند.
همچنین در این دوره تفکر اومانیستی از سوی متفکرانی چون پترارک به عنوان پدر انسانگرایی (که برای اولین بار قرون وسطی را عصر تاریکی نامید) و پیکو به وجود آمد و با اقبال مواجه شد. به عنوان مثال پیکو معتقد بود خداوند به انسان قدرت آن را داده است تا بتواند هرچه را اراده کند همان را انتخاب کند.
جوامع اروپایی شمال اروپا از تحولات فکری و هنری در ایتالیا مصون نبودند و با توجه به تحولات اقتصادی مثبتی که در این جوامع رخ داده بود، آنها نیز پذیرای تغییر در نگرش و جهان بینی مسیحی شدند؛ هرچند رنسانس شمال اروپا با رنسانس ایتالیا چه در هنر و چه در عرصه تفکر در ابتدا متفاوت بود.
انسان گرایان شمالی درواقع عموما متوجه اصلاح دین بودند. به عنوان مثال مهمترین انسان گرای شمالی اراسموس بود که آرزو می کرد ۳ موضوع یعنی ۱- اعاده تقوای حقیقی مسیحی ۲- آموختن بهترین نوع تقوا ۳- همنوایی عمومی و پایدار در قلمرو مسیحی متحقق شود.
اما یکی از وقایع مهم رنسانس از بین رفتن حرمت و قداست جایگاه پاپ و کلیسا در نگاه مردم بود. سه تن از پاپهای اواخر قرن ۱۵ و اوایل قرن ۱۶ یعنی الکساندر ششم (۱۴۹۲-۱۵۰۳) معروف به عیاشی که به نوعی مقام پاپی را با پولی کلان خریده بود، یولیوس دوم (۱۵۰۳-۱۵۱۳) معروف به پاپ جنگاور و لئوی دهم (۱۵۱۳-۱۵۲۱) معروف به حمایت از هنر و پسر لورنزوی مدیچی فرمانروای فلورانس که برای تامین مالی ساخت کلیسای سنت پیتر در آلمان سال فروش آمرزش گناه اعلام کرد و موجب عصیان و اعتراض لوتر شد، نشانگر اوج ابتذال و عدم مشروعیت دینی پاپ و کلیسا در رنسانس بودند.
شاید بتوان گفت دوران جدید در اروپا از شبه جزیره ایتالیا شروع شد. دورانی که دولت-شهرهای ایتالیایی متاثر از رونق تجارت به ثروتهای کلانی دست یافتند و هنر و اندیشه در این دوره فاصله بسیاری از هنر و اندیشه دینی دوران قرون وسطی گرفت.
اما بهطور خلاصه میتوان به چند عامل که باعث شد ایتالیا به مدت چند سده در چنگال قدرتهای بزرگ بیافتد و تا زمان تشکیل کشور ایتالیا از تحولات این قاره به دور باشد اینگونه اشاره کرد:
- شکلگیری راه تجاری جدیدی که توسط پرتغالیها کشف شد و از سوی دیگر مستقل شدن آلمانیها از ایتالیا در تجارت که ضربه سختی بر تجارت ایتالیا بود چرا که مرکزیت تجاری سابق آنها را از بین برد.
- شروع جنگها و اختلافات فرقهای بین خود دولت-شهرهای ایتالیا
- جنبش اصلاح دینی که توسط لوتر به وجود آمده بود و باعث روگردانی مردم از کلیسا شد و کاهش چشمگیر عواید کلیسا را به دنبال داشت.
- از بین رفتن امنیت به دلیل جنگهای متعدد داخلی و بیرونی و در نتیجه رکودی تجارت و بیتوجهی به هنر و در اولویت قرار گرفتن مسائل نظامی
- از بین رفتن تساهل مذهبی کلیسا و جایگزینی آن با سیاست محافظهکاری و در نتیجه اعمال محدودیتهای شدید بر فکر و هنر و تحقیق و ...
مطالب مرتبط
بهترین ایرلاین های دنیا در سال ۲۰۲۴ کدامند؟ جعبه سیاه هواپیما، شاهد خاموش و رازگشای حوادث هوایی ترمینال های فرودگاه مهرآباد، صفر تا صد امکانات و پروازهااکتشافات جغرافیایی
همانطور که اشاره شد اکتشافات جغرافیایی یکی از عوامل مهم به حاشیه رانده شدن شبه جزیره ایتالیا از تحولات اروپا بود. این اکتشافات مسیر تاریخ اروپا و حتی جهان را تغییر داد.
شروع این اکتشافات متاثر از تصرف غرب آسیا توسط ترکان عثمانی در اواخر قرن ۱۵ میلادی بود، چراکه پس از آن مسیر تجاری بین اروپا و هند بسته شد و این موضوع تاثیر بسیار بدی بر اقتصاد و تجارت جوامع اروپایی میگذاشت اما روحیه کنجکاوی اروپاییان تاجری که حاضر به باج دادن به ترکان نبودند، باعث شد تا در پی یافتن راهی دیگر به هند برآیند.
اولین کسانی که سعی در کشف راهی جدید برای دور زدن تحریم عثمانیها داشتند، پرتغالیها بودند. پرتغالیها با توجه به نزدیکی به غرب قاره آفریقا شروع به پایین آمدن از اروپا به سمت جنوب آفریقا کردند. در جریان این سفر اکتشافی که بعدها بُعد نظامی و استعماری نیز به خود گرفت، آنها به سواحل غربی آفریقا از جمله ساحل طلا شناخت پیدا کردند و پس از مدتی به دماغه امید نیک در منتهی الیه جنوب آفریقا رسیدند.
در این بین با برخی از ملوانان و دریانوردان مسلمان در جنوب شرقی آفریقا آشنا شدند و آنها مسیر مستقیم به هند را به پرتغالیها نشان دادند.
پس از کشف این مسیر، شخصی به نام کریستف کلمپ با توجه به آگاهی جغرافیایی اروپاییان در آن زمان که از وجود قاره آمریکا اطلاعی نداشتند و معتقد بودند با حرکت به سمت غرب و پشتسر گذاشتن دریاها به هند خواهند رسید، مقامات اسپانیا را راضی کرد تا خرج این سفر را به او بدهند.
درنهایت این سفر شکل گرفت و کریستف کلمب به خیال خود به هند رسید اما درواقع او برخلاف چیزی که در ذهن داشت، یک کشف بزرگ کرده بود و قارهای جدید را به اروپاییها معرفی کرد که منشا تحولات بزرگی در این قاره بود.
پس از کشف قاره آمریکا (شمالی و جنوبی) و اکتشافات دیگر مثل قاره استرالیا، تنگه ماژلان و ... دو اتفاق بزرگ رخ داد:
اول آنکه اروپاییان در وهله اول اسپانیا و پرتغال و بعدها هلند، فرانسه و انگلستان به دلیل برتری تکنولوژیک در تسلیحات نظامی مثل توپ، توانستند بسیاری از مناطق تازه کشف شده را تصرف کنند و به ثروت هنگفتی از طلا و نقره دست یابند.
دوم آنکه پس از این اکتشافات توجه اصلی کشورها و دولتهای اروپایی به غرب و آمریکا جلب شد و بهطور کلی جهان شناخته شده بزرگتر شد و برای اولین بار در تاریخ، مقدمات ارتباط بین تمام نقاط جهان فراهم شد.
این اکتشافات با وجود آنکه منافع سرشاری را از طلا و نقره گرفت تا منابع طبیعی مثل محصولات کشاورزی را نصیب دولتهای قدرتمند اروپایی کرد و به این وسیله امکانات لازم برای یک جهش تمدنی بزرگ را در اختیار جوامع اروپایی قرار داد اما جوامع غیراروپایی را با روی دیگر تمدن اروپا یعنی استعمار، خشونت، نسل کشی، خیانت و... آشنا کرد. در جریان تصرف مناطق تازه کشف شده توسط اروپاییان، اتفاقات بسیار تلخی رخ داد.
به عنوان مثال در جریان تهاجم اسپانیاییها به مکزیک، نزدیک به ۹۰٪ جمعیت تمدن آزتک و اینکا بهخاطر بیماری و جنگ کشته شدند. جمعیت بسیار زیادی از قبایل آفریقایی به زور به بردگی کشیده شده یا برای کار به آمریکا فرستاده میشدند و بسیاری از آنها در طول راه به دلیل شرایط سخت کشتیها جان میدادند.
انقلاب های علمی
مهمترین علمی که در قرون جدید با یافتههای خود باعث ایجاد درگیریهای جدی بین کلیسا و دانشمندان و ایجاد شک و تردید نسبت به آموزههای کلیسا شد، علم نجوم بود. دانشمندانی چون کپلر، کوپرنیک و بعدها گالیله در قرون ۱۴ و ۱۵ میلادی با تحقیقات خود در علم نجوم به نتایجی رسیدند که در تعارض با جهانی بود که کلیسا به مسیحیان معرفی میکرد.
طبیعتا این چنین یافتههای علمیای که البته سدهها پیش از آن توسط برخی از دانشمندان یونانی و ایرانی مطرح شده بود، با توجه به فضای حاکم بر اروپای قرون وسطی یک انقلاب تلقی میشد. چراکه ضربه محکمی به جهان بینی مومنان مسیحی نسبت به جایگاه انسان در جهان هستی به وجود میآورد.
کلیسا در برابر این اکتشافات علمی که در تعارض با آموزههای خود بود ساکت نماند و واکنشهای تندی نسبت به دانشمندانی که نظراتی معارض با کتاب مقدس ارائه کردند، نشان داد. چراکه باید به این موضوع توجه داشت که نظام تعلیم و تربیت سدههای متمادی در تسلط کلیسا قرار داشت و بر پایه آموزههایی که زاییده فکر کشیشان و پاپها بود بنا شده بود.
ضمنا این آموزهها به دلیل گره خوردن به عقاید دینی در هالهای از تقدس قرار داشتند. بنابراین زیر سوال رفتن این جهانبینی تبلیغ شده توسط کلیسا، می توانست حرمت و قداست ساختار کلیسا را زیر سوال ببرد.
شاید معروفترین این واکنشها در مورد گالیله باشد که مجبور شد در دادگاه تفتیش عقاید نظر خود در مورد گردش زمین به دور خورشید را انکار کند. اما این موضوع محدود به یک شخص نبود به عنوان مثال کلیسا معتقد بود که قوس قزح کمانی است در دستان خداوند که هرگاه اراده کند از بندگان خود با استفاده از آن انتقام میگیرد!
اما دی روفنیسو (Dirofnysso) گفت: قوس قزح کمانی جنگی نیست که در دست خداوند باشد، بلکه انعکاس نور خورشید است از نقطههای آب. در نتیجه به رم فراخوانده شد و در آنجا زندانی شد تا از دنیا رفت، سپس جسد او به همراه تالیفاتش در آتش سوزانده شد. هاروی (Harrvey) نیز که معتقد بود خون در بدن جریان دارد از سوی کلیسا زندانی شد.
یکی دیگر از نتایج انقلابهای علمی اختراع دستگاه چاپ توسط گوتنبرگ در سال ۱۴۵۰ بود که تاثیر مهمی در افزایش سطح آگاهی و سواد مردم اروپا و تسریع انتقال اندیشهها بین جوامع اروپایی میشد.
به عنوان مثال کتاب در ستایش جنون اثر اراسموس در شمارگان هزار نسخه ۴۲ بار تجدید چاپ شد که حاکی از گسترش تمایل به کتاب خوانی بین مردم اروپا در قرون جدید است. اما سیر کشفیات علمی که با کوپرنیک شروع شده و توسط کپلر و گالیله در اوایل قرن ۱۷ ادامه پیدا کرده بود، بعد از گالیله، این روند و ظهور دانشمندان بزرگ از جنوب اروپا به شمال به خصوص انگلیس منتقل شد.
اروپا پس از رنسانس تا انقلاب فرانسه
پس از افول درخشش ایتالیا در عصر رنسانس در اوایل قرن شانزدهم، کانون تحولات اروپا به شمال و غرب اروپا و میان چهار قدرت بزرگ و تاثیرگذار یعنی اسپانیا، فرانسه، انگلیس و هلند انتقال پیدا کرد.
در این دوره یعنی از قرن ۱۶ تا انقلاب فرانسه، اتفاقات بزرگی در اروپا رخ داد که مناسبات قدرت و روند تحولات اجتماعی و سیاسی در این قاره را تغییر داد. اتفاقاتی چون جنگهای مذهبی که نزدیک به یک قرن در اروپا ادامه داشت، ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ، عصر روشنگری و ... که در ادامه به اختصار به آن ها اشاره خواهد شد.
اواسط قرن ۱۵ تا اواسط قرن ۱۶ دوره شکلگیری دول مطلقه در فرانسه، انگلیس و اسپانیا است. دوره ۱۵۶۰ - ۱۶۵۰ عصر بحران و جنگ های مذهبی و البته اکتشاف و توسعه تلقی میشود.
در این دوره ۲ جنگ مذهبی بزرگ یعنی جنگ داخلی فرانسه با هوگنوهای پروتستان، که قتل عام معروف سن بارتلمو را به وجود آورد، و جنگهای ۳۰ ساله ۱۶۱۸ - ۱۶۴۸، که ۴ مرحلهی بوهمی، دانمارکی، سوئدی و سوئدی-فرانسوی را پشتسر گذاشت، رخ داد. همچنین یکی از مسائل مهم نیمه دوم قرن ۱۷، روی کار آمدن و قدرتگیری ۳ قدرت در اروپای شرقی یعنی پروس (آلمان)، اتریش و روسیه بود.
هلند در قرن ۱۷ زرینترین دوره تاریخ خود را تجربه کرد و شاید متساهلترین و ثروتمندترین کشور اروپا بود. اما به دلیل نداشتن دولت قوی، در رقابت با قدرتهایی چون فرانسه و انگلیس افول کرد. در مقابل اسپانیا نیز به دلیل اقتصاد نامنظم و با وجود قدرت قوی نزول کرد.
اواخر این قرن نیز به دلیل قدرتگیری و جنگهای لوئی ۱۴ به عصر لوئی چهاردهم (۱۶۶۱ - ۱۷۱۵) معروف است. همچنین باید به یکی از تبعات مهم جنگهای مذهبی در قرون ۱۶ و ۱۷ یعنی افزایش اعتراضات و انتقادات به تعصبات مذهبی و تلاش در جهت کنار گذاشتن دین در مسائل اجتماعی و سیاسی اشاره کرد.
یکی از مهمترین مسائل قرن هجدهم که از عوامل مهم شکلگیری انقلاب فرانسه نیز تلقی میشود، عصر روشنگری است. روشنگری اساسا الهام فکری خود را از ۲ دانشمند یعنی نیوتون و لاک به دست آورد.
از مسائل بنیادین روشنگری که در اثر نامههای ایرانی مونتسکیو به چشم میخورد میتوان به ۱- حمله به مذهب سنتی ۲- طرفداری از تساهل مذهبی ۳- محکوم کردن بردگی ۴- استفاده از منطق برای آزاد کردن انسان اشاره کرد.
انقلاب فرانسه از جنبههای متفاوتی مورد بررسی قرار گرفته است و هرکدام از تاریخ نگاران به جنبههای خاصی تاکید دارند. اما عوامل موثر در انقلاب فرانسه را بهطور خلاصه میتوان در موارد زیر دانست:
- تشکیل طبقه متوسط یا طبقه سوم در فرانسه متاثر از تحولات اقتصادی فرانسه در طی چند قرن
- عوامل فکری چون اندیشههای مطرح شده توسط متفکران عصر روشنگری
- جنگهای لوئی چهاردهم و تحمیل هزینههای بسیار به اقتصاد فرانسه
- جنگ۲های برون مرزی فرانسه با انگلیس در قرن ۱۸ و صرف هزینه های کلان برای کمک به استقلال آمریکا
- امتناع بخش بزرگی از اشراف و روحانیان از پرداخت مالیات و فشار به اقشار ضعیف
- در نهایت دست به دست هم دادن این شرایط منجر به شکلگیری اولین انقلاب مدرن در سال ۱۷۸۹ در فرانسه شد.
پرسشهای متداول
{{totalCount}} دیدگاه